كاش قلبم درد پنهاني نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كــــاش برگ آخر تقويم عشق
خبر از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت
كاش ميشد عشق را تفسير كرد
دست و پاي عشق را زنجير كرد
منبع: http://www.hamrazeeshgh.blogfa.com/
نظ یادتوت نره عزیزان
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
فاضل نظری